سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

مادري هست و هزار جور عشق و ناز :)

سلنا :مامان بيدار شو خوابم تموم شده. مامان : حالا يك كوچولو ديگه بخواب چند لحظه بعد سلنا : مامان پي پي كردم ، منو بشور مامان : بدو بدو بريم مامان به همراه سلنا بيدار و سرحال چند لحظه بعد سلنا : ماماني شير بده . مامان: دخترم به به بخوره، چاق بشه چله بشه مامان : سلنا خوابه ، ديگه آواز نخون، سلنا خوابه صداي تلويزيون رو كم كن، سلنا خوابه كارها رو بزار كنار دختري بخوابه مامان اين شكلي ...
30 بهمن 1391

من بلدم پا بخورم هورااااااااااا:)

واي رفتم آشپزخونه برگشتم گفتم : اين دختر، اين عسلي ، گندمك جونم چرا گلوله شده ناز گل مامان! بله ديدم لوس كيجا داره انگشتهاي پاش رو ميخوره ساعت 13.30 دقيقه بود و امروز دو روز مونده تا دخترم 5 ماهگيش تموم شده بيا بغل مامان جون بزنم ...
30 بهمن 1391

تو عزيز دلمي دل انگيز:)

پرسون پرسون  یواش یواش  اومدم در خونه تون ترسون ترسون  لرزون لرزون  اومدم در خونه‌تون یک شاخه گل در دستم  سر راهت بنشستم از پنجره منو دیدی  مثل گلها خندیدی آه  به خدا  آن نگهت ‌ از خاطرم  نرود آه  به خدا  آن نگهت ‌ از خاطرم  نرود گفتم گفتم آره گفتم به خدا قهر گناهه دل منتظره چشم به راهه ای من آره ای من  به فدات  ناز مکن تو با چشم سیات ناز مکن تو این دو روزه دنیا  مثل خواب و رویا گذرونه با هم آشتی کنیم  که بهار دوباره  گل فشانه
29 بهمن 1391

دستم به پام ميرسه !

  خوشمل كيجو امروز همش با دستاش ، دو تاپاي كوچولوش رو ميگرفت .  واسه اولين بار بود كه اين كاررو  انجام ميداد . فكر كنم هنوز نميدونه كه قابل خوردن هم هستن! بايد بينم گيس گلابتونم از اين ني ني هاي ميشه كه انگشت هاي پاشون رو ميخوردن يا نه !!!! بيز بيز مامان  يك بوس بده!!!! ...
29 بهمن 1391

زنبوره ميگه بيز و بيز و بيز

  يكي از لباس هاي دخترگلي مارك به آوران مدل زنبوري هست. داشتم روش رو ميخوندم كه به جاي ويز و ويز نوشته بيز بيز منم شروع كردم براي سلنا گلي شعر خوندن و اينكه زنبور ميگه بيز و بيزو بيز! گفتن ما همانا و دختر فينگيل پستونك به دهن صداي بز بيز دراوردن همان. چقد خوشگلي! چقد خوشملي!چقد عسملي! چقد نازمي!چقد جيگملي! پينگول مامان به زودي عكس ميزارم نگران نباشيد ...
28 بهمن 1391

سيندرلا ! جوراب به پا:)

ديشب با بابايي رفتيم پاساژ گردي ، اول بغل من بودي و بعدش بابايي . رفتيم توي يك مغازه كه فروشنده يهو گفت: واي دختر خانم شما چرا يك لنگه جوراب تو پاش نيست؟ نيگا كرديم بله ! گفتم دختر ما سيندرلاست آخه ! هميشه تو خونه يدونه جورابش رو در مياره !ولي بيرون الان هم كه دارم مينويسم باز گندمك يدونه جوراب پاشه! سلنا گل تو گلدون خونه ما جوراب به دست ، جوراب به پا مامان ميخنده به كاراش حرف ميزنه اون باهاش سيندرلا جان! هر دو رو بكن به پاهات يخ نكنه ريشه هات!   پي نوشت: درسته شاعر نيستم ولي خوب دوست دارم واسه دختريم شعر بگم ، هركي مسخره كنه الهي سوسك بشه ...
27 بهمن 1391

واويلا از اين دختر بلا :)

آفتاب نشی باز بری زیر ابرا مرواری نشی بری ته دریا رودخونه نشی بری قاطی سیلا اگه اینجوری بشه واویلا  واویلا..   پری زاده نشی گم شی نری عزیز مردم شی نری سفر ازم دور شی نری با دشمنام جور شی یه وقت وصله ناجور شی   نری پروانه شی پرواز کنی واسه من بی مهری آغاز کنی دلم از دست تو بیچاره شده آخه تا کی تو میخوای ناز کنی بگو تا کی تو میخوای ناز کنی ، واویلا واویلا.... ...
27 بهمن 1391

يك عشق سه نفره !(مثلث عشقي )

  ولنتاين امسال يك جشن كوچيك سه نفره گرفتيم  ،من و بابا و سلنا جونم  كه خيلي هم خوب و عالي بود.  كلي سورپرايز شديم. بابا حسين يك كيك خوشگل و يك دسته گله خوشگل تر خريد. واي من سلنا كلي ذوق كرديم و البته بماند كه گندم طلا از اين كيك نخورد ( ان شاءالله سال بعد) اين اولين ولنتاين سه نفره ما بود و اميدوارم سالهاي سال به همين روال ادامه داشته باشه و وقتي دخترم خواست عروس بشه با همسرش كيك بگيره بياد خونه ما ... _مادرم و هزار تا آرزو واسه دخترم دارم خوب _ آره درسته كه اين جشن واسه ايراني ها نيست ولي خوب به نظرم واسه اين زندگي كوتاه و پر از دغدغه هر عيد و جشني كه بتوني بگيري...
26 بهمن 1391

منو نخوري بابا من گيلاسم !

بابا حسين كه از سر كار مياد خونه ، شروع ميكنه با دخملي بازي كردن و گندم طلا هم همش ميخنده و با صداي بلند ميخنده و ناز ميكنه ، درست اين موقع هست كه بابايي ميگه : برم يك نون سنگگ دو رو خاشخاشي بيارم و بزارم سلنا رو توش و بخورمش ! منم ميگم : واي بابا !منو نخور، اخه من گيلاسم ...
25 بهمن 1391